طرفداری / شماره 18 دوست داشتنی که در عصرهای دلواپسی، حریفان را مقهور ساق هایش می کرد و سنگربانان را انگشت به دهان می گذاشت، با پیر شدن و گم شدنِ تقویم ها به یکباره از قاب چشم ها گریخت و در ازدحام کابوس ها، خودش را به دست روزگارِ تلخ تر از زهر سپرد. بچه محله جوادیه که در اوانِ کودکی با فروش بستنی یخی روی سکوهای سیمانی، پول دوا و دکترِ مادرش را جور می کرد، در سالهای جنگ و موشک و مرگ، چنان محشری در میدان به پا می کرد که مدافعانِ جان به لب، با نظاره دریبل ها و گل ها و پاس گل هایش، هذیان می گفتند. همو که در بعدازظهری ملتهب یک تنه جور آبی ها را کشید و قفسِ توری وحید قلیچ را آتش زد و پاسخ گل فرشاد آقای گل را با سوپر گلی تاریخی داد تا استقلال دربی میلیمتری سال ۶۷ را نبازد… شاگرد بافراست ولادمیر جکیچ که کنار رفقا جام باشگاههای آسیا را برای کشته مرده های بخت مرده، کادو کرد و با طنازی بی بدیلش در کارزار قاره، غریبه ها به احترامش، کلاه از سر برداشتند.
او اما این روزها در مرز ۶۵ سالگی، حال و روز خوشی ندارد و در یک وجب جا، همراه سنگربانی قدیمی، پشت خاطراتش پنهان شده و کسی به یاد نمی آورد گلادیاتوری را که در جدال عقل و عشق، مغلوب عشقش شد و با جدایی اشک آلود از عروسش، فقط چند ماه پس از دامادی، به شکست خورده مطلقِ عشق در سال های و با بدل شد و افتان و خیزان در سراشیب خیابان های آلزایمر خودش را به دست تقدیر محتوم داد… هافبک گریزپایی که حسرت یک لکسوس سواریِ ششدانگ بر دلش ماند و با تماشای اتول های میلیاردی لب دوخت و دم نزد. فانتزیستِ قهاری که قدر خودش را ندانست و به قدر کافی قدر ندید تا سرانجام در سایه چنارهای خیابان ولیعصر به ناشناس ترین درختِ روی زمین بدل شود.
جعفر مختاری فر، در این سال ها و این روزها با جبر و قهرِ زمانه، از چشم ها گریخته و حتی به قدر ابرام چرخی نازش خریدار ندارد. او در مرز کهنسالی نفس می کشد و روزی هزار بار چهره جذام گرفته عشق پرپر شده اش را به یاد می آورد و بی پول و بی کت و شلوار و بی پارتی، حالش از این خزانِ کسل کننده بهم می خورد. توپچی بازنشسته حالا بی اعتنا به گذشته، در گوشه ای از این شهر درندشت برای عشقی که برباد رفته، مرثیه می خواند و دنیای پلشتی که هرگز به عقدش درنیامد را به حال خویش واگذار کرده است.
کاش یکی سراغش را در غم آشیانِ قوطی کبریتی اش بگیرد. کاش پیش از آنکه به سمت صفر میل کند، زیر بارشِ ابرهای هر جایی، خودش را پیدا کند. کاش بتواند چند روزی لااقل، گذشته را به حال پیوند بزند تا کمی آب خوش از گلویش پایین رود. فقط کمی!
منبع خبرwww.tarafdari.com